...هدیه خدا برای ما

برای تو بابا مجتبی مهربون

برای تو عشق زندگیم مجتبی نازنینم - پدر مهربان آینده نزدیک عزیزم برای حس کردن تمام خوشبختیهای دنیا تنها وجود تو کافیست . همینکه هستی در کنارم ودست مهربانت وجودم را نوازش میکند آرامش بخش جان ودلم است . وهمینکه آغوش گرم وامن تورا دارم خوشحالم . همینکه هستی ودر این روزهای سختی که میگذرانم  مرا یاری میکنی . بودنت تمام سختیها را برایم آسان میکند . تو این مدت 10 هفته که حال مامان خیلی خیلی بد بوده وهمش مریض بوده بابا مجتبی خیلی بهم کمک کرد خیلی هوامو داشت خیلی سختی کشید همه کارای خونرو خودش انجام میداد  تهیه غذا توی این مدت همش با خودش بود  وهمش مامان رو می برد دکتر وبا مهربونی وقتی مامان کلافه وخسته میشدم و گریه می...
1 مهر 1393

بدون عنوان

یادت باشد...   برای داشتنت دلی را به دریا زدم که از  طوفان واهمه داشت ...
1 مهر 1393

اولین پائیز با تو

امروز اولین روز پائیزه مامان اولین روز مهر ماه 1393 من از همون بچگی عاشق اول مهر وبوی خوب مدرسه بودم ولی این اول مهر یه حس قشنگ وجدید دیگه ای دارم حس اینکه درآینده یه روزی توی همچین روزی دست کوچولوی تورو میگیرم ومیبرم مدرسه دست نفسمو میگیرم کیف خوشگل وکوچولوشو برمی داریم وبا بایی میبریمش مدرسه وای که تصورشم چقدر واسم قشنگه الهی فدات بشم چقدر من واست آرزوهای قشنگ دارم مامانی الان هم چشمام خیس شد از تصور بودنت ودوست دارم خیلی خیلی زود بیای به این دنیا عزیزم این روزها بوی پائیز همه خونه رو پر کرده پائیز واقعاٌ پادشاه فصلهاست عزیز دلم من وبابایی تو پائیز به هم دل بستیم تو زمستون به هم رسیدیم تو تابستون فهمیدیم گه...
1 مهر 1393

برای تو نفسم

دائم مراقب توام انگار از نفس هم ظریفتری دنیای من با حس تو این روزها دارد صورتی تر از قبل می شود ما... منظورم من وتو است... ما عاشقانه ترین مادر وکودک قرن های اخیر خواهیم شد این را به تو قول می دهم. این روزها بیشتر تکان میخوری... این روزها بیشتر تورا حس میکنم وحضور تو هر روز پر رنگتر میشود... آنجا که هستی مراقب خودت باش کودکم... اینجا که آمدی روی من حساب کن. من خواب دیده ام آنقدر زیبایی که نمی شد چشم از تو برداشت. من خواب دیده ام چشمانت پر از معجزه های لالاییست. ...
1 مهر 1393

صدای نبض زندگی

دیروز نوبت اولین سونوگرافی داشتم قرار بود صدای قشنگ تپیدن قلبتو بشنویم یه حس خاصی داشتم یکم هم استرس داشتم چون چند شب بود خیلی اذیتم میکردی خیلی حالم بد بود انگار کلاً با من سر ناسازگاری گذاشتی ساعت 5 راه افتادیم البته مامان بزرگ وخاله زهرا هم با ما اومدن  اونا هم میخواستن صدای قلبتو بشنون ساعت 6 رسیدیم سونوگرافی پرتو رفتیم چند تا فرم پر کردیم ومنتظر شدیم تا صدامون کنن وقتی نوبتمون شد نذاشتن خاله زهرا هم با ما بیاد فقط من وبابایی رفتیم وقتی صدای قشنگ تپیدن قلبت تو اتاق پخش شد یهو یه حس خوشحالی بهم دست داد شاید این قشنگترین صدای زندگیم بود که شنیدم  بابایی هم خیلی خوشحال شد ووقتی اومدیم بیرون به خاله میگفت قلبش خیلی تند تند میزد وای...
1 مهر 1393
1